شنیده بودم...
ازمادرم شنیدم شیرش راحلالم نمیکند
اگربه ناحق ظلمی به کسی کنم...
توکه قلبم راویران کردی باعشقت...
مادرت به توچه گفته بود؟؟
عکس ونوشته
صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | پروفايل | قالب وبلاگ
ازمادرم شنیدم شیرش راحلالم نمیکند
اگربه ناحق ظلمی به کسی کنم...
توکه قلبم راویران کردی باعشقت...
مادرت به توچه گفته بود؟؟
قامتم خم شده …
دلــ ــــم گرفته …
حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند …
خودت میدانی …
من به این نبودنت عادت ندارم
دوست شدن با بعضیا مثل ..
اشتباه بستن دکمه های لباسته..
فقط وقتی به اخر میرسی می فهمی چه اشتباهی کردی...
نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی
به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی
نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی
به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی
نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی
جدیداً اسم خیانت شده یه اشتباه …
که باید ببخشی و فراموش کنی وگرنه محکوم میشی به کینه ای بودن!
کاش ماه همیشه پشت ابرنماند نمیخواهم بدانم ...
شب مهتاب بی من چه میکنی؟؟؟
به سلامتی اونی که ارزو بود...
نفس بود...
رویابود .عشق بود...
ولی خاطره شد.بغض شد...
دردشد...
کابوس شد...
ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺧﺖ ﺩﺍﺭﺩ!!!
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ …
من ﺑﺎﺯیــــــــــــ ﻧﮑـــــــــﺮﺩﻡ …
ﻣﻦ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔـــــــــﯽ ﮐﺮﺩﻡ …
وقتی یکی را دوست دارید، آرزوھایتان آرزوھای اوست.
.
وقتی یکی را دوست دارید، به زندگی ھم عشق می ورزید.
.
وقتی یکی را دوست دارید، واژه تنھایی برایتان بی معناست.
وقتی یکی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید.
.
وقتی یکی را دوست دارید، ناخودآگاه برایش احترام خاصی قائل ھستید.
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است.
وقتی یکی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بھترین خواھد بود اگر چه در واقع چنین نباشد.
.
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل سختی ھا برایتان آسان و دلخوشی ھای زندگی تان فراوان می شوند.
.
وقتی یکی را دوست دارید، به ھمه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوھای تان را آسان می شمارید.
.
وقتی یکی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید.
.
وقتی یکی را دوست دارید، شادی هایش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی هایش برایتان سنگین ترین غم دنیاست.
اشک ها قطره نیستند..
بلکه کلماتی هستند که می افتند..
فقط به خاطر اینکه کسی را پیدا نمی کنند تا معنی انهاارا بفهمد...
وقتی مردم بالشم را با من دفن کنید ..لازمش دارم ...
اوتنها شاهد گریه های پنهان من برای اوست.........
بیهوده ورق میخورند تقویم های جهان...
روزهای من همه یک روزاند...
شنبه هایی که فقط پیشوندشان عوض میشود.
ارزو دارم فقط یک بار سرت راروی سینه ام بگذاری..
تا تپش نا منظم قلبم را احساس کنی..
اما من از این ترس دارم....
که قلبم به احترامت بایستد..
هی غریبه ،شب عروسی کت وشلوار سیاهش را به او بپوشان..
رنگ سیاه به مرد من خیلی می اید..بند کرواتش را خودت سفت کن..
اینکارادوست دارد..وقتی دستانت را میگیرد خودت را در اغوشش بینداز..
با اینکار حس ارامش میکند... زحمت تاج عروسی را نکش سلیقه اش را خوب میدانم...
برایت گرفته است...
خلاصه کنم جان تو وجان مرد من...
شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنارهم بگذریم..
وتو..
اهسته زیر لب بگویی چقدران غریبه شبیه به خاطراتم بود...
چه سخت است تشیع عشق برروی شانه های فراموشی...
ودل سپردن به قبرستان جدایی ،وقتی میدانی پنجشنبه ای نست..
تا رهگذری بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند...
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ...
دیگر ارزویی هم ندارم..رویایم را میخواستم که به ان رسیدم...
دنیارا میخواستم که انرا بدست اوردم..رویایی که همان دنیای من است..
وتویی که همه ی دنیای منی...
مرد من نه با اسب سفید می اید... نه با بنز سیاه..مرد من با دوپای خودش می اید..
مردمن نه با حساب پر و نه با شرکتی درفلان جای شهر..که با غرور ومردانگی اش می اید..
مرد من انقدر هم رویایی نیست...یک ادم ساده که میتوان از قامتش مغرور شد..
که میشود خستگی اش را فهمید..که چشمانش حرفی جز برای من ندارد...
باید زن باشی تا بفهمی حتی یک شاخه گل وقتی از دست مردی میرسد..
که دستانش جز برای تو نیست..چه عشقی دارد..هزار کادوی گرانقیمت پیشکش..
باید زن باشی تا ببینی همان دست هاچیزی است فراتر از دست محکم..
امن است اطمینان دارد..
مرد من مرد می اید..........
گاه دلتنگی ها ازجنس اشک اند وگاه..
از جنس بغض...
گاه سکوت میشوند و گاهی خاموش میمانند..
گاه هق هق میشوند ومیبارند..
دلتنگی من اما برای تو جنس غریبی دارد..
عکست در فال قهوه ام..
نامت برلبم..
یادت در جانم..
داغت بر تقدیرم..
وجسمت کنار دیگریست..
عجب حکایتی دارد روزگار..؟
غم که نوشتن ندارد
نفوذ میکند در استخوان هایت..
جاسوس میشود در قلبت..
وارام ارام از چشم هایت میریزد بیرون...
اهای روزگار...
برایم مشخص کن...
اینبار کدام سازت راکوک کرده ای تا برایم بزنی..
میخواهم رقصم رابا سازت هماهنگ کنم
این روزها یکرنگ که باشی..
چشمشان را میزنی...
خسته میشوند ازرنگ تکراریت..
این روزها دوره رنگین کمانهاست..
سیگاربعدی را روشن میکنم ....کامی از لبانش میگیرم
به جای لب هایی که چندیست نبوسیده ام..انگشتانم بوی تند سیگار میگیرند..
همان انگشتانی که همچو باد...جنگل موهای تورا نوازش میکند....
دیگر این اندام سوزان تو نیست..که مرا احاطه کرده..
دود سیگاراست وبس..سیگارم که به اخر میرسد..
لبم را میسوزاند مانند بوسه ای که..
که تو به هنگام خدافظی تقدیمش کردی..
به او بگویید : خیالش راحت !
شادیش را اشک می ریزم …
لازم نیست بلندتر بخندد….
خدا لعنت کند دل بیچاره ی من را ….
عطر تنت روی پیراهنم مانده..
امروز بوییدمش ...عمیق....عمیق...
وبا هرنفس...بغضم سنگین تر میشد..
وبه یاد می اوردم که اکنون..........
تنت سهم دیگریست وغمت سهم من...
نه نمیدانی
هیچ کس نمیداند
پشت این چهره ی ارام...
دردلم چه میگذرد...
نه نمیدانی..
هیچ کس نمیداند..
این ارامش ظاهر ودل ناارام
چقدرخسته ام میکند....
بیچاره دلم
با دیدنت بازهم لرزید
میدانست توهمان بی وفای دیروزی
بیچاره دل است
عقل ندارد
مثل عکاسی ماهر نگاهت میکنم.
وازنزدیک ترین زاویه ممکن.......
وسرت را دقیقا روبرویم قرار میدهم..
خورشید را روی صورتت پخش میکنم..
ودرذهنم ازامروز تو عکس میگیرم...
برای روزهایی که نیستی
جلد گرفته ام
عشقم را با خیال وخاطره
مبادا که تا بخورد
حتی گوشه ی احساسم زیر دست ان همه تنهایی
چنان دل کندم از دنیا....
که شکلم شکل تنهاییست..
ببین مرگ منو درخود ..
که مرگ من تماشایست....
من مینویسم که تو بخوانی..
دیگران عاشقانه های مرا میخوانند ویاد عشقشان میفتند
وتو حتی نگاه هم نمیکنی....؟